سايت‌های ديگر:

 



یهودی‌ستیزی مدرن در پوشش نقد صهیونیزم 

با نقدی بر دیدگاه‌های فاروق فارانی

دهقان زهما

هیچ‌واژه‌یی به هدف نخورد/واژه‌ها مردند/

به هنگامیکه آن جهان بیدار شد.

کارل کروس به مناسبت به قدرت رسیدن فاشیزم در آلمان

یهودان امروزه گروهی را می‌سازند که [از نظر]عملی و نظری

خواست نابودی را که نظم کاذب اجتماعی از درون

خویش تولید می‌کند، به سوی خویش می‌کشانند.

آنان از سوی پلیدان به عنوان پلیدان مطلق داغ می‌خورند. [به این مفهوم]

آنها واقعاً قوم برگزیده‌اند.

هورکهایمر و آدورنو

بعد از شکست فاشیزم در جنگ دوم جهانی، پاره‌یی از گروه‌ها و احزاب مارکسیستی-‌لنینیستی در اروپا این باور را نهادینه کرده بودند که آنها بدلیل "چپ بودن" و یا "کمونیست بودن" از هرگونه دیدگاه‌های یهودستیزانه مبرا اند.

بدون تردید می‌توان گفت که احزاب کمونیست و جنبش چپ در اروپا در برابر فاشیزم به مبارزه برخاستند و از نخستین قربانیان فاشیزم بوده‌اند. ولی نباید به فراموشی سپرد که احزاب کمونیست در اروپا در موضع‌گیری علیه فاشیزم دچار اشتباهاتی سهمگین شدند.به عنوان مثال حزب کمونیست آلمان به رهبری ارنست تیلمن (Ernst Thälmann) در جمهوری وایمر بجای اخطار از هیولای آدمخوار فاشیزم، سوسیال دمکراسی و فاشیزم را کنار هم قرار داد و بر هر دو یکسان و همردیف به عنوان نماینده‌گان سرمایه‌داری یورش برد. غافل از اینکه هر چند سوسیال دمکراسی را پاسدار و توجیه‌گری نظام سرمایه‌داری نیز بدانیم، ولی بازهم تفاوت عمیق و کیفی میان فاشیزم و برنامۀ سوسیال دموکراسی آن روزگار و امروز وجود دارد. از آنجائیکه در جنبش چپ ضدیت با نژادباوری و یهودستیزی به مثابه یک امر طبیعی و از بدیهیات شناخته شده بود، چپ‌های اروپایی سالیان متمادی از بازنگری انتقادی به جو حاکم یهودستیزانه در این جنبش سرباز زدند و چنان وانمود می‌کردند که تو گویی مادرزاد با نظرات ضد نژادباورانه و ضد یهودستیزانه به دنیا آمده‌اند. غیابت و فقدان هرگونه بازنگری انتقادی را در هواداران استالین بسیار به خوبی می‌توان مشاهده کرد. برای نمونه می‌توان از جمهوری دمکراتیک آلمان DDR  یادکرد که هرگز حاضر نشد در برابر یهودی‌های قربانی شدۀ فاشیزم مسئوولیت بدوش گیرد و جبران خسارت نماید.

از اواسط دهۀ هشتاد میلادی بدین‌سو تحقیقات در حوزۀ یهودستیزی، در ساحۀ دانشگاه و در گروه‌های تحقیقی، نشان داده است که پاره‌یی از متفکرین کمونیست و چپ نه تنها یهودستیز بوده‌اند، بلکه در تکوین نظریه‌های یهودستیزانه نقش بس مهم و فعال داشته‌اند.[1]

من در این نبشته نخست به یک عنصر یهودستیزی مدرن که در بستر روابط کالایی تولید شده است، خواهم پرداخت. آنهم با این هدف که پیش‌زمینه‌ها و پیش‌شرط‌های این بحث را نشان دهم.

در بخش دوم یهودستیزی را که در پوشش نقد صهیونیزم بعد جنگ دوم جهانی جلوه می‌کند، بررسی خواهم کرد. از آن به بعد مقالت آقای فارانی را که به مناسبت قتل نقشبندی به دست طالبان نگاشته شده است به سنجش و داوری خواهم گرفت.[2]

نقد مقالۀ آقای فارانی برای نگارندۀ این سطور یک امر سلیقه‌یی و تصادفی نیست. آقای فارانی مربوط به روشنفکرانی می‌شوند که از سنت سکولار و چپ سر بلند کرده‌اند. مقالۀ ایشان یک نمونۀ ایده‌آل برای یهودستیزی سکولار است که من در این مقال در پی اثبات آن خواهم بود.

تذکار یک نکتۀ دیگر را نیز در همین‌جا بی‌مورد نمی‌دانم: نقد، به این هدف و آرمان پا به میدان می‌گذارد تا کژتابی‌ها و کژاندیشی‌ها را، چه آگاهانه و یا غیرآگاهانه، برتابد؛ و از همین‌رو روشنگر است. هدف نقد نمی‌تواند افراد باشد، بلکه پرسش از بدیهیات، نقد نظریه‌های مطرح شده و تکرار طوطی‌وار آن از سوی خلق‌الله و ریشه‌دوانی آنها در روابط حاکم دروغین.

در یک کلام، هدف نهایی نقد، ایدئولوژی زدایی از سلطهء حاکم و شناسایی نشانه‌هایی است که اشارتی به رهایی انسان از روابط دروغین می‌کند. همین و نه بیش.

1

پژوهشگران در زمینۀ یهودستیزی میان یهودستیزی سنتی و مدرن فرق قایل‌اند. در حالیکه یهودستیزی سنتی ریشه در عقاید دینی دارد، یهودستیزی مدرن را می‌توان همپای رشد نظریه‌های نژادی مطالعه کرد. به همین دلیل یهودستیزی مدرن در بسیاری از آثار پژوهشی به مثابه یک شکل خاصی از نژادباوری مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است. در یهودستیزی مدرن یهودها به عنوان یک جمعیت نه تنها حامل فرهنگ نبوده‌اند، بلکه یهودی‌ها باعث بربادی و اضمحلال فرهنگ‌های دیگر می‌شوند و از اینرو به عنوان نژادِ پست شناخته شده‌اند.[3] در یهودستیزی مدرن، ما شاهد درهم‌آمیزی عناصر سنتی با عناصر یهودستیزانۀجديد هستیم. یهودستیزی مدرن رابطه‌اش را به شکل کامل با یهودستیزی سنتی قطع نمی‌کند، بلکه عناصر یهودستیزی سنتی را با خود حمل می‌کند. به همین دلیل بیانگرنوعی گسست و تدادوم در تاريخ یهودستيزی می‌باشد. با آفریدن عناصر جدید و قالب‌واره‌های ذهنی جدید یهودستیزی مدرن از یهودستیزی سنتی فراتر می‌رود که زادۀ روابط جدید کالائی است. بانک‌دارِ یهودی خون‌آشام، یهود توطئه‌گر و یهود روشنفکر انترناسیونالیست از جمله معروف‌ترین قالب‌واره‌های ذهنی یهودستیزی مدرن است.[4] اشکال محتلف یهودستیزی مدرن را باید در متن روابط سرمایه‌داری و صنعتی شدن جامعه در اروپا مطالعه کرد که به شخصی‌‌سازی روابط جدید استثمارگرایانه می‌پردازد. بدین معنا که یهودستیزی دلائل و مکانیزم‌های استثمار را نه در روابط سرمایه‌داری، بلکه در وجود یهودها در جامعه می‌جوید.

آنچه را که در بالا بیان کردیم، نیازمند شرح و بررسی است که من در ذیل به صورت مختصر به آن خواهم پرداخت.

شیوۀ تولید سرمایه‌داری از یک کلیت برخوردار است که شامل حوزه‌هایی چون تولید، دوران پول و توزیع می‌شود. هر سه حوزه مکمل یکدیگرند که یک کلیت را در روابط سرمایه‌داری تشکیل می‌دهند. به سخن دیگر میان این سه حوزه یک رابطۀ ضروری برقرار است و منطق درونی آن بر پایه تولید ارزش اضافی و سود استوار می‌باشد. از اینرو به خاطر دستیابی به راز استثمار و شناخت از روابط سرمایه‌داری ضروری است که کلیت آنرا در نظر داشته باشیم. استثمار در روابط کالایی در کجا و چگونه صورت می‌گیرد؟ استثمار در روابط کالایی نه تنها در حوزۀ دوران پول، بلکه در فابریکه، آنجا که کارگر نیروی کارش را به شکل قانونی یعنی قرارداد میان کارگر و کارفرما می‌فروشد و ارزش اضافی خلق می‌کند، انجام می‌گیرد.  با آنکه در حوزه‌هایی چون دوران پول و توزیع نیز انسانهای فاقد وسایل تولید به مالکیت بیگانه خدمت می‌کنند و حیات آنان وایسته به مزد است، ولی باید در نظر داشت که کلاه‌برداری و استثمار در حوزۀ دوران پول در مقایسه با حوزۀ تولید خیلی محسوس‌تر است، زیرا که بلاواسطه بر محور بهره می‌چرخد. در این حوزه است که انسانها بیشتر از پیش پی می‌برند که سرشان کلاه رفته است و استثمار می‌شوند. ‌

به همین دلیل نه تنها عوام‌الناس، بلکه پاره‌یی از منتقدین راست‌گرا و چپ‌گرای نظم سرمایه‌داری با تجرید از کلیت آن به سرمایۀ مولد و کار مولد در مقایسه با سرمایه مالی که در آن کار مولد به چشم نمی‌خورد، جنبه تقدس بخشیده‌اند. به سخن دیگر سرمایه مالی به مثابه بخش طفیلی و پلید سرمایه شناخته شده است. معنای طفیلی بودنِ سرمایه مالی، البته از دیدگاه ایدئولوژی‌پردازان آن، نیز در این نکته نهفته است که سرمایه مالی بلاواسطه با سود و سود‌گیری سر و کار دارد و چیزی تولید نمی‌کند. چنین نگرشی، به سرمایه و شیوه تولید سرمایه‌داری به عنوان یک واحد لایتجزا و یک کلیت نمی‌نگرد، بل، سرمایه مالی را که خود تکمیل کننده سرمایه مولد است به مثابه یک پدیده پلید ترسیم می‌کند. با چشم‌پوشی از کلیت روابط تولیدی که استثمار و سود رکن اصلی تمام حوزه‌های آن است و تهداب آن بر موضوعیت و غیرشخصی بودن نهاده شده، روابط سرمایه‌داری به سطح روابط اخلاقی در جامعه تنزیل می‌یابد، زیرا که مقولاتی چون پلید و نیک متغلق به دین و حوزۀ اخلاق اجتماعی است.

و اما تفکیک نادرست این دو حوزه از همدیگر و تجرید از کلیت روابط کالایی چه ربطی به موضوع یهودستیزی دارد؟

تاریخ اجتماعی اروپا شهادت می‌دهد که اکثریت یهودی‌های اروپایی از سده‌های میانه تا تکوین روابط سرمایه‌داری در حاشیه جامعه زیست می‌کردند و در فقر بسر می‌بردند.[5] یهودی‌های اروپایی که نظر به ارادۀ حاکمیت و سنت حاکم یهودستیزانه در مسیحیت، که همانا اسطوره خیانت یک یهودی به مسیح باشد، در مسیر سده‌ها نه تنها در حاشیۀ جامعه رانده شدند، بلکه بارها قتل‌عام شدند. قلع و قمع یهودیان در جامعه، بطور نمونه ممنوع‌الاشتغال بودن در ساحات دولتی و نظامی، باعث گردید که یهودان در حوزه‌های دیگر به بازتولید مادی خویش بپردازند. یکی از این حوزه‌ها، حوزۀ دوران پول بود که عدۀ قلیلی از یهودان در آن شرکت فعال داشتند و مبدل به سرنوشت برای یهودان اروپایی شد. بعضی از یهودی‌ها توانستند در روند رشد روابط کالایی و شهروندی به مرتبۀ نام‌آورترین و موفق‌ترین بانک‌داران ارتقا یابند، و از آنجائیکه متأسفانه اکثریت انسانها با چشم می‌اندیشند، همین کافی بود تا یهود مبدل به یک سطح مناسب برای فراافگنی کاذب ضد‌سرمایه‌داری شود. البته در همینجا باید تأکید ورزید که تفکیک نادرست حوزۀ سرمایه مالی و مولد به تنهایی نباید حتماً به یهودستیزی بیانجامد. تنها هنگامی که ما یهود را حامل سرمایۀ مالی بدانیم و آنرا با سرشت یهودیت ربط دهیم قالب‌وارۀ بانک‌دار یهودی چهره می‌نمایاند.

آنچه را گفتیم، می‌توان در یک معادله نشان داد:

یهود=حامل سرمایه مالی (سودخور) = پدیدۀ پلید و خون‌آشام

از آنجائیکه یهود در روند رشد روابط کالایی بمثابۀ حامل سرمایۀ مالی معرفی شد، یهودیت و یهود به سرمایه‌داری مجسم استحاله شد و به عنوان دشمن خلق و طفیلی که از وجود مردم تغذیه می‌کند و سود و استثمار طبیعت او را می‌سازد مورد تعقیب و پیگرد قرار گرفت.

بانک‌دار یهودی که کار نمی‌کند و با گرفتن سود خون مردم را می‌مکد، قالب‌وارۀ ذهنی شناخته شده در یهودستیزی مدرن است.

کارکرد اجتماعی یهودستیزی را باید در سد شدن آن برای هرگونه شناخت درست از حاکمیت و روابط حاکم در جامعه جست و به همین دلیل ایدئولوژی است.

با ساختن یهود به عنوان دشمن خلق می‌خواهد حاکمیت را با حاکمیت نژادی تعویض کند؛ حاکمیتی که طفیلی‌ها را از وجود مردم پاک کند.

نتیجه می‌گیریم: با در نظرداشت آنچه در بالا آمد، توان گفت که آگاهی کاذب در جامعه شهروندی ریشه در روابط تولیدی دارد؛ روابط تولیدی که در آن عقلانیت با ضد‌عقلانیت در هم تنیده است. یهودستیزی به عنوان یک پدیدۀ کاملاً غیر عقلانی نه تنها منافی اقتصاد سرمایه‌داری نیست، بل، سرمایه‌داری در بسا موارد آنرا از درون خویش تولید می‌کند و پدیدۀ درونی شده در آن است.

در همین راستا اشاره به یک نکته دیگر را نیز ضروری می‌دانم: نژادباوری مدرن، یهودستیزی مدرن و فاشیزم همه پدیده‌های اجتماعی‌اند که در بستر تمدن مدرن سیراب و تناور شده‌اند و در واقع امر، چهرۀ دیگر تمدن مدرن است که بی‌نهایت زشت و وقیح است. نه تنها کلونیالیزم، امپریالیزم و قتل‌عام بومییان آمریکا و استرالیا، بل، تکرار قتل‌های دسته‌جمعی یهودیان، از سده‌های میانه تا به قرن بیست که به  آشویتز انجامید، لکه ننگی بر جبین تمدن مدرن است؛ و بیانگر این موضوع که تمدن با بربریت عجین شده است.[6] هرگونه تعجب و حیرت افلاطونی و این پرسش که چگونه می‌توانست در خاستگاه و گهواره تمدن معاصر چنین بربریتی بوقوع بپیوندد، حکایت از بی‌خبری و ناآگاهی تعجب‌کننده‌گان آن می‌کند که تا هنوز که هنوز است خبر هولناک را نشنیده‌اند.

2

با شکست فاشیزم در اروپا یهودستیزی آشکار، بطور نمونه بانک‌دار یهودی و یهود توطئه‌گر، در مطبوعات رسمی و نهادهای دولتی از جانب اکثریت کشورهای غربی که خویشتن را پایبند ارزش‌های حقوق بشر می‌دانند، ممنوع اعلام گردید و گفتمان یهودستیزی آشکار مبدل به یک تابو شد.

از آن به بعد باید یهود ستیزی با قالب‌واره‌های ذهنی جدید ظاهر می‌شد. یکی از این عناصر جدید یهودستیزانه-البته چندان جدید نیست، زیرا که ریشه در قرن نوزده دارد-نقد نادرست صهیونیزم است. آنچه که کاملاً جدید است، مقایسۀ دولت اسرائیل با نظام فاشیستی آلمان و شیطان‌سازی نظام‌مند صهیونیزم است که من در ذیل خواهم کوشید تا آنرا شرح دهم.

پس از اوج‌گیری بحران بین اسرائیل و کشورهای عربی و جنگ شش روزه (یونی 1968) بود که در پوشش نقد صهیونیزم، اسرائیل از سوی پاره یی از چپ‌های اروپایی تا به سطح یک هیولا و شیطان ارتقأ داده شد و قربانیان فاشیسم با نظام فاشیستی آلمان مقایسه شدند.[7] در این گفتمان که هیچ‌گونه فرقی میان دولت فاشیستی آلمان و دولت اسرائیل وجود ندارد؛ و رویکرد اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها همان رویکردی است که فاشیزم با یهودی‌ها داشت، چه چیزی نهفته است؟

قبل از آنکه این گفتمان را- و یا این ادعای آقای فارانی را که فاشیزم نه تنها خون یهودان را مکید، بلکه صهیونیزم فاشیستی را نیز زاد- تحلیل کنیم، ضرورت آن می‌رود تا لحظه‌یی بر مفاهیم صهیونیزم و فاشیسم مکث کنیم:

صهیونیزم نام دیگر و تعریفی برای ناسیونالیزم یهودی است که در اواخر قرن نوزده از جانب تیودور هرسل در اثر معروفش دولت یهود (1897) مطرح گردید و در کنگره صهیونیست‌ها در باسل در سال 1897 مبدل به یک برنامه سیاسی شد. هدف اصلی این طرح ایجاد دولت اسرائیل در فلسطین بود تا پاسخ درخوری در برابر تلاش‌های شکست‌خوردۀ یهودان بخاطر تساوی حقوقی و اجتماعی آنان در اروپا بیابد. جالب توجه است که این طرح از همان آغاز از سوی دو جناح متخاصم یهودیت که عبارت از بنیادگرایان دینی و انترناسیونالیست‌ها باشد، با ضدیت و مقاومت روبرو شد. ضدیت مذهبی‌ها با این طرح به این دلیل بود که آنان برگشت به سرزمین مقدس را فقط در روز موعود مجاز می‌دانستند و تشکیل دولت-ملت یهودی در طرح انترناسیونالیست‌ها نمی‌گنجید، زیرا که آنان به این طرح به مثابه دامن زدن به ناسیونالیزم می‌نگریستند.[8] پس نقد صهیونیزم برای نخستین بار از سوی خود یهودان اروپایی انجام پذیرفت؛ و آنهم با مقاصد مختلف. یکی از نقدهای یهودستیزانه که با لباس نقد صهیونیزم در اواخر قرن نوزده جلوه نمود، مبتنی بر این ادعا بود که یهود باید همواره در سرزمین‌های بیگانه زنده‌گی کند زیرا که محتاج به تغذیه از جسم خلق بیگانه است. به همین دلیل قادر نخواهد بود که دولت-ملت مستقل را تشکیل دهد. احیاناً اگر قادر به تشکیل دولت نیز شود، دولت یهودی غیر از دیگر دولت‌-ملت‌ها خواهد بود و از اینرو پدیده‌یی غیرنورمال.[9]  

اتهام غیرنورمال بودن دولت اسرائیل را تا امروزۀ روز می‌توان در ایدئولوژی‌های گوناگون پیدا کرد. بطور نمونه، اتهام غیر عادی بودن دولت اسرائیل را می‌توان در نقد ناسیونالیزم یهودی دید که به صهیونیزم به مثابۀ ناسیونالیزم غیر عادی می‌نگرد. با تشکیل دولت-ملت یهودی در فلسطین و اوج بحران میان اعراب و اسرائیل نقد نادرست صهیونیزم و این بیان که صهیونیزم خونبارتر و پرخشونت‌تر از دیگر ناسیونالیزم‌ها است، جان تازه یافت.البته بخاطر رفع هر گونه سؤتفاهم در همین‌جا باید گفت که نقد عقلانی صهیونیزم بمثابۀ خرد سیاسی دولت اسرائیل که در منطقه پیاپی شرایط استثنایی را اعلام می‌دارد و بخاطر منافع ملی خویش جلو ایجاد یک دولت خودمختار و قوی فلسطینی را می‌گیرد، نه تنها درست است، بلکه خیلی ضروری است. نقد صهیونیزم هنگامی در دامچاله یهودستیزی می‌غلتد که بفراموشی سپارد که جنگ پدیده درونی شده در سیاست و ناسیونالیزم است و به همین دلیل همواره خونین است. به هنگامیکه ما بکوشیم تا به ناسیونالیزم یهودی و منافع سیاسی دولت اسرائیل خصیصۀ کثیف‌تر از دیگر منافع سیاسی دولت-ملت‌ها بخشیم و آنرا با سرشت یهودیت پیوند زنیم بدون شک به نظریه‌های یهودستیزانه نزدیک شده‌ایم.

نظریه‌پردازان و ایدئولوژی‌بافانی که جنگ اسرائیل را در مقابل فلسطین بعنوان وسیله‌یی برای پیشبرد منافع دولتی و سیاسی اسرائیل بررسی نمی‌کنند و به آن اتهام فاشیزم را می‌زنند، روایت از این می‌کند که پدیده فاشیزم را درست درک نکرده‌اند و یا نمی‌خواهند درست درک کنند.

از نظر نگارندۀ این سطور اگر خواسته باشیم از فاشیزم یک تعریف خیلی فشرده بدست دهیم، باید چنین گفت: فاشیزم را نمی‌توان فقط به یک بعد سیاسی و اجتماعی آن خلاصه کرد. ویژه‌گی‌های مهم فاشیزم عبارتند از ایدۀ نژاد، تقدس رهبر و رهبر‌گرایی، نفی فردگرایی، تقدس جماعت در برابر جامعه، براندازی آزادی‌های مجرد شهروندی و ناسیونالیزم افراطی.

آنچه را که برشمردیم در تمامی جنبش‌های فاشیستی بارز و پیدا است، هر چند که تفاوت‌های جزیی در میان آنان حاکم باشد. (یک تفاوت جزیی بین فاشیزم آلمانی و ایتالیایی این بوده است که یهودستیزی خصیصۀ اصلی فاشیزم ایتالیایی نبوده و از آلمان به ایتالیا صادر شده است.)

در اروپا فاشیزم در رقابت با دیگر ایدئولوژی‌ها و جنبش‌های فکری، بعنوان مثال لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و کمونیزم، از بطن جامعه سرمایه‌داری سربلند کرد و با فراچنگ آوردن قدرت دولتی، ایدۀ نژاد در آلمان و ایتالیا جزء لاینفک خرد دولتی در این دول شد. پیامد این روند دردناک سیاسی-اجتماعی در اروپا براندازی هر گونه آزادی‌های مجرد شهروندی، فردگرایی و تساوی حقوقی و اجتماعی شهروندان در جامعه بود.

فاشیزم، در واقع امر، نه تنها خواهان نابودی فیزیکی یهودان بود، بلکه در پی محو فیزیکی همه نژادهای پست بر روی کرۀ زمین بود. ایدۀ نژاد بود که فابریکه آدمسوزی بنام آشویتز را آفرید. جنون ایدۀ نژاد بود که بیش از شش میلیون یهودی و میلیون‌ها جت و معیوب، سوسیال‌دمکرات و کمونیست را خاکستر کرد.

بی‌جهت نیست که پاره‌یی از مورخین و نظریه‌پردازان علوم اجتماعی هر گونه تساوی را میان فاشیزم و رژیم‌های به اصطلاح توتالیتر یک نوع نسبیت بخشیدن به فاشیزم و تجرید از محتوای سیاسی و فکری نظام فاشیستی دانسته‌اند.

اکنون با نظرداشت آنچه در بالا آمد، به سراغ مقالت آقای فارانی زیر عنوان "نقشبندی باید کشته میشد"، می‌رویم تا گفتمانهای مطرح شده در آن مقال را به سنجش گیریم.

3

در این بخش خواهیم کوشید تا دو موضوع مطرح شده را در مقالت آقای فارانی بررسی و نقد کنیم. نخست به موضوع نژادباوری و فاشیزم و تفاوت میان این دو ایدئولوژی و مقایسه آنها با دیگر جنبش‌های سیاسی و فکری چون لیبرالیزم و سوسیال‌دمکراسی خواهیم پرداخت؛ و در پی آن موضع یهودستیزانه ایشان را در مقال نامبرده به نقد خواهیم کشید.

آقای فارانی نبشتۀ خویش را با نقل قولی از مقدمۀ "افغانستان در مسیر تاریخ"، اثر مرحوم میرغلام محمد غبار، آغاز می‌کنند و اذعان می‌دارند که مرحوم میرغلام محمد غبار با طرح نظریۀ فاشیزم قاروی سنگ بنای نظریه‌یی را گذاشت که با آن می‌توان بسیاری از بحران‌های سیاسی جهان را تفسیر درست کرد. آقای فارانی در ادامه ادعا می‌کنند که "فاشیزم بصورت عمده بزرگترین پایگاه و سکوی پرش فکری‌اش نژادپرستی است. چیزی که دمکراسی، لیبرالیزم، فاشیزم و سوسیال دمکراسی غرب همه با جهان بیگانه با خودشان از آن دیدگاه نگاه می‌کنند و از همان موضع برخورد می‌نمایند."[10] (تأکید از ما است)

اگر از لغزش‌های منطقی جملات نقل‌قول شده در بالا بگذریم-بعنوان مثال جهان بیگانه با خودشان یک همانگویی است زیرا که در مفهوم بیگانه غیر از خود نهفته است  و ضرورت به تکرار ندارد- باید گفت که آقای فارانی با قرائت کاملاً غیر انتقادی مقدمه افغانستان در مسیر تاریخ هر گونه تمایز میان جنبش‌های سیاسی و فکری مانند لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم را نفی می‌کنند. این گونه برخورد ریشۀ عمیق در جنبش‌های لنینیستی و استالینیستی دارد که با یکسان‌گرایی هر گونه تمایز و ویژگی‌های این جنبش‌ها را از میان برداشته است و هر سه را نمایندۀ سرمایه‌داری می‌خواند. در همین‌جا با کمال تأسف باید گفت که آقای فارانی جنبش‌های سیاسی و فکری چون لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم را با نظام دمکراسی اشتباه گرفته‌اند. وگرنه چگونه می‌توان دمکراسی را که نظام سیاست‌گزاری در روابط معین و خاص است با جنبش‌های سیاسی مانند لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و فاشیزم یکی دانست؟

دمکراسی نظام سیاستگزاری است که در این نظام احزاب و جنبش‌های سیاسی بخاطر بدست آورردن هژمونی سیاسی با هم رقابت می‌کنند. آزادی‌های مجرد (فورمال)، کثرت‌گرایی، برابر حقوقی شهروندان، آزادی بیان و عقیده، تفکیک میان حوزۀ عمومی و خصوصی انسانها در جامعه، اشکال پدیدار در این نظام است که بر محور فردگرایی و تقدس مالکیت می‌چرخد.

لیبرال‌ها و سوسیال‌دمکرات‌ها، البته منظور ما سوسیال‌دمکراسی اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم نیست، پاسدار و هوادار چنین روابطی در جامعه‌اند. و اما این دو هویت را یکی دانستن حکایت از این می‌کند که ما تا هنوز با الفبای علوم اجتماعی آشنا نیستیم.

آنچه مربوط به فاشیزم می‌شود، باید گفت که هر چند فاشیزم روابط مالکیت را در جامعه زیر سئوال نمی‌برد، ولی خواهان براندازی هر گونه آزادی‌های مجرد در روایط شهروندی، فردگرایی و برابر حقوقی آنها در جامعه است.

البته آقای فارانی می‌خواهد به ما تفهیم کنند که نژادباوری عنصر اساسی برای جهان‌بینی فاشیستی، بقول آقای فارانی سکوی پرش[11] است. پس نژادباوری همان فاشیزم است و فاشیزم همان نژادباوری؛ و از آنجائیکه رویارویی غرب با جهان بیگانه نژادباورانه است، لیبرالیزم، سوسیال‌دمکراسی و خود فاشیزم همه فاشیست‌های قاروی اند. اگر آقای فارانی می‌نوشتند که رویارویی غرب با کشورهای پیرامونی نژادباورانه است و به خاطر اثبات این تز نظریه و اسناد ارائه می‌کردند، مشکلی در کار نبود.

جالب توجه است که آقای فارانی نه تنها اقدام به چنین کاری نمی‌کنند، بلکه با سطحی‌گری، یکسان‌گرایی و برخورد غیر متجانس دشمن کاملاً غیر مرئی خلق می‌کنند که فقط و فقط بدرد شعارهای خیابانی می‌خورد. جملۀ معروف آلبرت ممی Albert Memmi  است که در کتاب پر‌آوازه‌اش زیر عنوان نژادباوری می‌نویسد: "یک کلونیالیست تقریباً همواره یک نژادباور  است."[12] و اما در این رابطه این پرسش مطرح می‌شود که یک کلونیالیست حتماً فاشیست نیز باشد؟ بدون شک باید بر این ادعا صحه گذاشت که یکی از عناصر مهم ایدئولوژی فاشیزم، نژادباوری است و این دو ایدئولوژی نکات مشترک دارند. و اما، ما هرگز نمی‌توانیم این دو پدیدۀ اجتماعی را یکی بپنداریم و از نژادباوری به شکل مفرد صحبت کنیم. چرا؟ برای اینکه ما در زمان‌های مختلف و در جوامع مختلف با اشکال گوناگون نژادباوری مواجه هستیم. به سخن دیگر ما تنها یک نوع نژادباوری را نمی‌شناسیم، بلکه با نژادباوری‌ها روبرو می‌شویم. به عنوان مثال در عصر مهاجرت میلیون‌ها انسان از کشورهای »پیرامونی« به کشورهای متروپول، نژادباوری در شکل تقابل فرهنگ‌ها و کثرت فرهنگی جلوه می‌کند که فرهنگ را سنگواره می‌پندارد و آنرا مبدل به طبیعت و سرنوشت انسان می‌کند. نژادباوری فرهنگی و یا بقول تاکیف نژادباوری »تفاوت‌گرا« شکل حاکم نژادباوری در دنیای امروز است. نژادباوری فرهنگی هیچگونه استدلالی بر مبنای »نژاد« نمی‌کند. نه تنها هیچگونه استدلالی بر مبنای »نژاد« نمی‌کند، بلکه نژادباوری و پدیده بنام »نژاد« را نفی مطلق می‌کند. از تفاوت فرهنگ‌ها سخن می‌راند و به ظاهر امر ارزش‌گذاری نمی‌کند. در حالیکه نژادباوری کلاسیک نژاد را حامل فرهنگ می‌داند و ساختۀ نژاد انسان پیش‌شرط اساسی برای نژادباوری کلاسیک است، نژادباوری فرهنگی رابطه‌ای میان »نژاد« و فرهنگ ایجاد نمی‌کند. در گفتمان نژادباوری فرهنگی سخن از نابرابری فرهنگ‌‌ها نیست، بلکه سخن از تفاوت‌ها در میان است. چنین گفتمانی دلایل عقب ‌ماندگی، فقر و خشونت را در فرهنگ‌های دیگر نه در روابط اجتماعی و اقتصادی ، بلکه در فرهنگ »آن دیگر« می‌جوید. خلاصه کلام، در یک چنین گفتمانی مقوله فرهنگ با واژه »نژاد« تعویض می‌شود، و بجای نژاد فرهنگ است که سرنوشت انسان را می‌سازد. با این همه، هواداران نژادباوری فرهنگی هوادار  محو فیزیکی فرهنگ‌های دیگر نیستند و دوست می‌دارند که این فرهنگ‌ها را همچون پدیده‌های عتیقه در رف‌های موزه کنار هم بچینند. در آلمان هواداران و نظریه‌پردازان این  ایدئولوژی، به عنوان مثال، افرادی چون کوین بندیت (Cohn Bendit) و شویبلی ) (Schäuble اند. یکی دانستن نژادباوری فرهنگی و فاشیزم  نه تنها از هر گونه معیار علمی بدور است، بلکه فاشیزم را خیلی بی‌آزار جلوه دادن است. کوین بیندیت را با ادولف‌هیتلر اشتباه گرفتن نه تنها یک مغالطه محض است، بلکه نتایج عملی خطرناک را بدنبال خواهد داشت.

4

و اینک به تحلیل گفتمان یهودستیزانه مقالت »نقشبندی باید کشته می‌شد « آغاز می‌کنیم. برا ی آنکه حق مطلب را ادا کرده باشیم، از مقالت نامبرده نقل و قول مفصل می‌کنیم:

"فراموش نمی‌کنم که یهودیان خود قربانی فاشیسم بوده‌اند و علاوه بر آن دانشمندان و بزرگانی که ریشه در جامعه یهود داشته‌اند، از جمله سرآمدان تفکر بشری می‌باشند. اما وجود اسرائیل امروزه ربط چندانی به مسأله یهود ندارد. اسرائیل امروزه سگ نگهبان »فاشیسم قاره یی« در تمام جهان است. هر که  فلم‌های دراکولا را دیده باشد، می‌داند که از ویژه‌گی این افسانه این است: وقتی دراکولای اصلی، دندان در گلوی قربانی خود فرو می‌برد، نه تنها خون او را می‌آشامد بلکه قربانی خود رانیز به دراکولای خون‌آشام دیگر مبدل می‌کند. داستان صهیونیزم نیز چنین است. فاشیسم سفید هیتلری وقتی به یهودان ستم‌های بزرگی روا داشت، از میان آن همه قربانی صهیونیزم دراکولا شده نیز سر بلند کرد که همپای به خاک و خون کشیدن فلسطینیان و سایر اعراب، یهودان رانیز که آن همه مصایب بزرگی را متحمل شده بودند، در موقعیتی قرار داد که خواهی نخواهی مورد نفرت عمومی قرار بگیرند. امری که خوشبختانه یهودان واقع‌بین و عدالت‌خواه زیادی بدان معترف هستند."[13] (تاکید از ماست)

به هنگام خواندن جملات نقل و قول شده در بالا خوانندگان متوجه می‌شوند که نگارندۀ آن کوشیده است تا بر یهودان بطور کل نتازد. آقای فارانی ادعا می‌کنند که قصد نقد صهیونیزم را دارند. یکبار دیگر با تاکید می‌نویسم که نقد دولت اسرائیل و نقد عقلانی صهیونیزم بمثابه ناسیونالیزم یهودی ضروری است. ولی آنچه در این زمینه مهم است، عبارت از روش، دیدگاه و مقولاتی‌اند که ما از آن در نقد دولت اسرائیل و صهیونیزم استفاده می‌ورزیم . شیوه نقد و نوع نگرش آقای فارانی به صهیونیزم و اسرائیل بر محور شیطان‌سازی نظامند (سیستماتیک) اسرائیل و مقولات یهودستیزانه می‌چرخد که من در ذیل آنرا برمی‌شمارم:

الف) مقایسه و یکی دانستن سیاست اشغال‌گرایانه‌ اسرائیل با قتل عام یهودان اروپائی از سوی ناسیونال سوسیولیزم (نازی‌ها) یکی از عناصر مهم برای شیطان‌سازی نظامند اسرائیل است. در بالا کوشیدیم تا نشان دهیم که نقد دولت اسرائیل به عنوان یک دولت فاشیستی با هیچ معیار علمی مطابقت نمی‌کند، زیرا سیاست دولت اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها و اعراب براساس ایدئولوژی نژادی شکل نگرفته است. همچنان باید افزود که دولت اسرائیل در هیچ یک از برهه تاریخ قصد امحای فیزیکی و نابودی کامل فلسطینی‌ها و اعراب را نداشته است. برخلاف پاره‌یی از دولت‌های عربی نابودی کامل دولت اسرائیل و یهودان را در دستور کار و برنامه سیاسی خویش قرار داده‌اند. با جرأت تمام باید گفت که دولت اسرائیل در جنگ علیه فلسطینی‌ها بخاطر دفاع از منافع ملی و دولتی خویش از وسایلی استفاده می‌ورزد که تمامی دولت‌های ملی سلطه‌طلب بخاطر دفاع و به کرسی نشاندن منافع خویش از آن کار می‌گیرند. این وسایل باید در بوته نقد قرار گیرند و محکوم شوند، زیرا که در مناطق اشغال شده فقر، بدبختی و خشونت ببار آورده است. و اما، این نقد اکثراً با قالب‌واره‌های یهودستیزانه و مقولات یهودستیزانه پیوند خورده است. از نبشتۀ آقای فارانی پیداست که ایشان در زیر پوشش نقد صهیونیزم قالب‌واره‌های را بکار می‌برند که سخت یهودستیزانه است و در اروپا سنت طولانی دارد.

ب) همچنان مقایسه اسرائیل با دراکولای خون‌آشام پیوند تنگاتنگ با قالب‌واره‌های ذهنی یهودستیزانه دارد که ریشه‌های آن را در سده‌های میانه در اروپا توان جست. یهودی انتقام‌جو و خون‌آشام در تاریخ یهودستیزی غرب پر آوازه است، یهودی خون‌آشامی که در مناسک‌‌های دینی خون اطفال مسیحی را می‌ریزد و می‌نوشد. کاربرد این قالب‌واره‌ها را نباید بی‌آزار بپنداریم، چون که زیر لوای همین اسطوره و قالب‌واره‌ها یهودی‌ها سالیان متمادی مورد تعقیب و پیگرد واقع شده‌اند.

به این جملات توجه کنید:

»فاشیسم سفید هیتلری وقتی به یهودان ستم‌های بزرگی روا داشت، از میان آن همه قربانی صهیونیزم دراکولا شده نیز سر بلند کرد که همپای«

در بالا خلاصۀ تاریخچه صهیونیزم را آوردیم. صهیونیزم نه آنطوریکه آقای فارانی می‌پندارد بعد از قتل‌عام یهودان اروپائی پا به عرصه و جود گذاشت، بلکه در اواخر قرن نوزده زاده شد. آقای فارانی بجای نقد عقلانی سیاست اسرائیل با رجوع به استعاره و قالب‌واره‌ ذهنی یهودستیزانه‌یی چون »دراکولا« اسطوره می‌آفرینند و دولت اسرائیل را به مثابه یک شیطان مجسم مورد هدف و حمله قرار می‌دهند. آقای فارانی با تأکید روی این مسأله که میان یهودان متفکرین و دانشمندان بزرگ وجود داشته است و امروزه نیز بخشی از یهودان عدالت‌خواه انکار نمی‌کنند که اسرائیل بر فلسطینیان ستم روا می‌دارد، می‌خواهند بما بگویند که رویکرد ایشان به اسرائیل یک رودیکرد متمایز و متجانس است. ولی این تأکید از قوت دیدگاه‌های یهودستیزانه نگارنده در مقالت نامبرده نمی‌کاهد، زیرا که نوع برخورد ذهنی و منطق درونی آن نبشته، قالب‌واره‌های ذهنی و استعاره‌ها، یهودستیزانه است.

در ارتباط به آنچه در بالا گفته شد، می‌خواهم یک پرسش را بصورت کلی که غیرمستقیم با موضوعی مطرح شده سرو کار دارد، نیز مطرح کنم. به هنگامی که فاشیزم و نژادباوری یک قوم، یک جمعیت و یا یک ملت را مورد حمله قرار می‌دهد، از هر گونه تفاوت‌های جنسی، اجتماعی، فکری و سیاسی حاکم در آن قوم و یا جمعیت چشم می‌پوشد. به عباره دیگر موضوع و هدف فاشیزم و نژادباوری گروه‌های  جمعی(Kollektiv) است که با یکسان‌گرایی از هر گونه تفاوت تجرید می‌کند. چرا ما باید از قربانیان نژادباوری و فاشیزم همواره انتظار داشته باشیم که به هنگام نقد و به محاکمه کشاندن نژادباوری و فاشیزم از جانیان و نژادباورانی که مربوط به قوم آنها می‌شود نیز یادآوری کند.

آیا این موضوع دال بر وجدان ناراحت »اکثریت« حاکم نیست که از زبان قربانیان می‌خواهند بشنوند: »بلی، در میان ما و در کنار ما نیز جانیان و نژادباوران زیست می‌کنند.«

ت) با طرح »سگ نگهبان فاشیسم قاروی« آقای فارانی تصویری از قدرت بی‌حد و مرزی »سفید« را در سرتاسر جهان خلق می‌کند که در مرکز آن اسرائیل به عنوان حامل اصلی این قدرت بی‌حد و مرز »سفید« شناسائی می‌گردد.

در میان کشورهای عربی کم نیستند دولی که همداستان و به اصطلاح »سگ‌زنجیری« امریکا و کشورهای اروپائی‌اند و یک گام از نظم حاکم در جهان فراتر نمی‌گذارند. سوال مطرح می‌شود که چرا آقای فارانی در نبشته خویش که موضوع آن قتل نقش‌بندی بدست طالبان است؛ طالبانی که خواهان محو شدن اسرائیل از نقشه جغرافیائی‌اند، یکباره به یاد دولت اسرائیل و فاشیسم قاروی می‌افتد؟

اتهام »سگ نگهبان فاشیسم قاروی« رابطه نزدیگ با تئوری‌های توطئه دارد که یهودان را حامل اصلی قدرت بی حد و مرز در جهان می‌داند و چنان وانمود می‌کند که در پس صحنه همه رشته‌ها را در دست دارند و در هر توطئه شریک‌اند. واقعیت این است که ایالات متحده امریکا و اسرائیل در منطقه اهداف مشترک سیاسی و منافع مشترک دارند که موجب همکاری بسیار نزدیک بین این دول می‌شود. و اما، اسرائیل دولت کاملاً خودمختار و حاکم است که با داشتن نیروی اتمی در برابر هر دولتی می‌تواند بایستد و بخاطر تثبیت منافع سیاسی خویش حتی به جان بازماندگان قربانیان فاشیزم که همانا شهروندان یهودی باشند، رحم نمی‌کند. اسرائیل را »سگ نگهبان« و »سگ زنجیری« خواندن ریشه در ایدئولوژی استالینی دهه پنجاه و شصت دارد که به بهانه نقد صهیونیزم به »پاک‌سازی « صدها یهودی در احزاب کمونیست شوروی و کشورهای اقمارش پرداخت، کمونیست‌های متفکر و منتقد که به اتهام »صهیونیست بودن« سر به نیست شدند. چنین نگرشی، ولو که هر قدر هم بخواهد چپ‌نمائی و ضدامپریالیزم‌نمائی کند، نمی‌تواند نظم حاکم در قرن بیست و یکم را برتابد و قادر به درک امپریالیزم به عنوان یک نظام درهم تنیده و پیچیده نیست.

اسرائیل به هیچوجه قصد نابودی اعراب و فلسطینی‌ها را به مثابه یک »نژاد« و یا » جماعت « ندارد. اسرائیل با دشمنان سیاسی خویش می‌جنگد . یکی از این دشمنان حماس است که خرد سیاسی خویش را قرائت ویژه یی از  اسلام  دارد و همچنان یهود ستیری مدرن را شایعه پراکنی می کند. در ذهن آقای فارانی که در مقاله خویش به تکرار از فاشیزم سخن می‌رانند، یکبار نیز خطور نمی‌کند که یک اشارۀ انتقادی به حماس کنند.

حماس در برنامه سیاسی‌اش ادعا می‌کند که یهودان طراح اصلی جنگ دوم جهانی‌اند و هولوکاست را صحنه‌سازی کرده‌اند تا بدین وسیله دولت اسرائیل را در فلسطین به وجود آورند.

انکار هولوکاست، که مدرن‌ترین شکل یهودستیزی بعد از جنگ دوم جهانی است، در کشورهای عربی و ایران رونق روزافزون دارد. قبل از احمدی‌نژاد، آیت‌الله خامنه‌ای در سال 2001 ادعا کرده بود که صهیونیست‌ها در همکاری تنگاتنگ با نازی‌ها قرار داشته‌اند و تعداد کشته شدگان یهودی را جعل نموده‌اند تا بتوانند همدردی مردم را در حوزه عمومی جلب نمایند.[14] ناگفته پیداست که چنین ادعائی رابطه و منطق جانی و قربانی را برهم می‌زند و یهودان مبدل به جانیانی می‌شوند که خود مقصر سرنوشت خویش‌اند.

کلاوس هولس در تحقیقات خویش نشان داده است که برهم زدن رابطۀ جانی و قربانی، یعنی مقایسه فاشیزم آلمان با اسرائیل، را یهودستیزهای دینی و سیکولار در کشور‌های عربی از صهیونیزم‌ستیزی مارکسیستی – لنینیستی به ارث برده‌اند که در جنگ سرد قصد پل زدن در کشورهای عربی را داشت.[15] انکار هولوکاست برای نخستین بار از سوی »نئوفاشیست‌ها« در اروپا بعد از جنگ دوم جهانی انتشار یافت که امروزه در کشورهای عربی ریشه دوانده است. کتاب ادولف هیتلر زیر عنوان »نبرد من« پرفروش‌ترین کتاب در کشورهای عربی است. بی‌هیچگونه تردیدی باید گفت که این حق مسلم مردم فلسطین است که در پناه یک دولت – ملت قوی فلسطینی زندگی کنند و مهاجرین به سرزمین‌شان برگردند.

برای دفاع از این حق مسلم مردم فلسطین نباید آب در آسیاب چرکین یهودی‌ستیزی و اسطوره‌باقی‌های آنها که تاریخ را جعل می‌کنند، ریخت. ناگفته پیداست که ایالات متحده در خاورمیانه پدیدآورنده و پاسدار اصلی نظم سیاسی است که از آن برای منافع اقتصادی وسیاسی خویش سود می‌جوید و اروپا با وی در منطقه رقابت می‌کند. ولی این موضوع را نیز نباید به فراموشی بسپاریم که تا زمانی که القاعده و جمهوری اسلامی در لبنان و فلسطین بازوهای نظامی دارند، خاورمیانه به آرامش نخواهد رسید. آقای فارانی با پناه جستن به نوستالژی استالینی و با برهم زدن رابطه قربانی و جانی، یعنی یکی دانستن ناسیونالیزم یهودی و فاشیزم، و شیطان‌سازی نظامند اسرائیل، به شکل آگاهانه و یا غیرآگاهانه، آب در آسیاب یهود‌ستیزی می‌ریزند. نبشتۀ ایشان مشت نمونه خروار است.

هواداران سرفرازی انسان و همه آنانیکه آرمان رهایی انسان را در سر می‌پرورند، نباید به دام این ادعای میان‌تهی بیفتند که نژادباوری و یهودستیزی از آن جوامع غربی است و »ما« را بدان کاری نیست. هر چند که بپذیریم که یهودستیزی مدرن در بطن روابط شهروندی و کالائی در غرب رشد نموده‌ است، ولی باید به این امر نیز آگاه باشیم که با انتقال آن در کشورهای اسلامی، یهودستیزی یکی از معضل‌های مهم اجتماعی بعضی از این کشورها است. و دقیقاً به همین دلیل ما را به چالش و رویاروئی با این پدیده اجتماعی فرا می‌خواند.

هیچ پدیده‌یی اجتماعی شاید سخت‌جان‌تر از نژاد باوری و یهودستیزی نباشد. برای اثبات این امر کافی است که به پیرامون خویش دقت کنیم. »سکولار بودن« ، »چپ بودن« و از انسان دم زدن هرگز نمی‌تواند دال بر رها بودن انسان از چنگال جذامین نژادباوری و یهودستیزی باشد. رهایی از این ایدئولوژی‌ها مستلزم دگرگونی در آگاهی و اندیشه است و دگرگونی در آگاهی و اندیشه نیازمند غور، پژوهش و بازنگری انتقادی مدام به اندیشه‌های خود و دیگران است.



[1] Vgl.,Enzo Traverso, Die Marxsisten und die jüdische Frage: Geschichte einer Debatte (1843-1943) Mainz,1995

 [2] فاروق فارانی، اجمل نقشبندی باید کشته می‌شد،www.afghan-german.de

[3]  باید تذکر داد که در این زمینه در میان پژوهشگران اتحاد نظر وجود ندارد. بطور نمونه از دیدگاه کلاوس هولس جمعیت یهودی در تاریخ یهودستیزی نه بعنوان نژاد، بلکه بعنوان "شکل سوم"  dritte Figur شناخته شده است. چمعیتی که از دیدگاه یهودستیزی از تمامی نژادها به نفع خویش استفاده می‌کند و مربوط به هیچ نژادی نمی‌شود. مقایسه کنید: Klaus Holz, Die Gegewart des Antisemitismus. Islamistische,Demokratische und antizionistische Judenfeinschaft, Hamburg, 2005, S.30 ff

[4] Vgl., Paul W. Massing, Vor Geschichte des politischen Antisemitismus, Frankfurt a.M., 1996

Dazu vgl, noch: Helmut Berding, Moderner Antisemitismus in Deutschland, Frankfurt a.M.,1998

[5] در رابطه با قلع و قمع یهودیان در پایان سده‌های میانه در آلمان ن.گ

Markus J. Wenninger: Man bedarf keiner Juden mehr. Ursachen und Hintergründe ihrer Vertreibung aus den deutschen Reichsstädten im 15. Jahrhundert, Wien, Köln, Graz, 1981

[6] این دیدگاه متأثر از نهمین نهادۀ فلسفه تاریخ والتر بنیامین است. 

 Walter Benjamin, zur Kritik der Gewalt und andere Aufsätze. Mit einem Nachwort von Herbert Marcuse, Frankfurt am Main,1965 S.84

[7] در این زمینه نگاه کنید:

Lèon Poliakov, Vom Antizionismus zum Antisemitismus. Mit einem Vorwort von Detlev Claussen, Freiburg,1992

[8] Anm.3, Klaus Holz, S.83 ff

[9] Ebda., S.84

[10]  فاروق فارانی، همان منبع، ص 1

[11]  همان جا

[12] Albert Memmi, Rassismus, Hamburg, 1992, S. 44

[13]  فاروق فارانی همان منبع ص 1

[14] Vgl. , Klaus Holz, a. a. O. , S. 90 f

[15] Ebda. , S. 91