قرن کافکا
ترجمهء همايون مبلغ
قرن کافکا عنوان کتابی ا ست که به همت مرکز فرهنگی ژورژ پومپيدو
(Centre Georges Pompidou) در پاريس
(1984) به مناسبت صدمين سالگرد کافکا زيرنظر ياشا داويد (Yasha David) و با همکاری ژان -
پير مورِل ((Jean-Pierre Morel ازچاپ بيرون آمده
است.
درين
کتاب که در 6 فصل و 294 صفحه تدوين شده است، گزيدهء از ديدگاهها و
نوشتههای نويسندگان نخبه و صاحبنظر در باره کافکا گردآوری شده
است. و از آن جمع اين نامهای آشنا: والتر
بنيامين (Walter Benjamin) ، آندری
بريوتون (André
Breton)،
برتولت برشت (Bertolt Brecht) ، آندری ژيد (André Gide)، ژان پول سارتر (Jean-Paul
Sartre)،
البر کاميو (Albert Camus) ، ژورژ بتای (Georges Batail) ، ارنست فيشر (Ernst Fischer)، ميلان کوندیرا (Milan Kundera) و...
ترجمهء زير برگرفته از همين کتاب است1.
سخرانی سارتر
که در همايش جهانی برای خلع سلاح همگانی و صلح در مسکو
(جولای 1962 ) ايراد شده است.
پشتيبانی
سارتر [از کافکا] در روسيه چاپ و نشر نشد ولی در تمام دموکراسیهای
تودهای، هوداران آزادیخواهی فرهنگی
را ترغيب نمود.
کافکا که در
زادگاهش از سال 1948 بدينسو «نه تنها از صحنهء ادبيات بلکه از
بستر ميراث فرهنگی» محوشده بود آنتونين ليم (Antonin Liehm) ، در همين زادگاهش
بود که دوباره رسماً اعادهء حيثيت شد.
در
27 و 28 می سال 1963 اکادمی علوم چکوسولوواکی در کاخ ليبليس (Liblice) با برپايی همايشی
از منتقدين ادبيات کمونيست کشورهای مختلف دعوت نمود.
روسها
به اين دعوت پاسخ نگفتند و آلمانی های شرقی در حال که ستيزهجوی در
برابر کافکا را رهبری میکردند توماس مان (Thomas Mann) را در مقابل او
مثال قرار میدادند.
بااينهمه
هواخواهان کافکا از صحنه غالب بدر آمدند: و در ميان آنها دو [شخصيت]
بدعتگذار [که پسانترها از کمونيسم منکر و روگردان شدند]:
روژی گارودی (Roger Garaudy) عضو دفتر سياسی
حزب کمونيست فرانسه، مولف از يک رياليسم بیمرز
2(D’un réalisme sans rivages)، جستاری در تصاحب
مدرنيت ادبيات بنام کمونيسم ارتودوکس و به ويژه ارنست فيشر ( Ernst Fischer) رهبر پيشين حزب
کمونيست اتريش و رهبر اتحاديهی دفاع از آن، نمايندهء پيشين اتريش در
کومنترن ، عضو پيشين دولت
موقت اتريش در سال 1945 و همزمان نمايندهء کمونيست در مجلس شورای ملی اتريش.
(ياداشت
ناشر)
در
رديف ما هميشه اين پرسش شنيده میشود: کافکا
به چه درد ما میخورد؟ آيا او برای ما سودمند است؟
اگرچه
اصولاً بايد يکچنين سودگرايی (Utilitarisme) خشک را با شدت
هرچه تمام رد کرد – زيرا وظيفهی هنر نه ترغيب به کار است و نه
بيدارساختن حس خوشبينی ازين دست که «بگذار خوش و بیحال و خالی از هر
دغدغهای به راه مان ادامه دهيم» -
باوجوداين مايلم به اين پرسش، پاسخ بگويم: ما به کافکا ضرورت داريم، ما به کافکا
نيازمنديم، نه بدين خاطر که او شاعری است بزرگ و جهان سوسياليست
نبايد از هيچ نويسندهای به اين سترگی چشم بپوشد، به خاطر
اينکه او [ما را] به تفکر و انديشه دربارهء جنجالهای
واقعيت مدرن فرامیخواند.
اينکه
در نخستين گام، ما از ته دل خود را با آثار کافکا مأنوس بسازيم، به ذات
خود چيزي است پراهميت و ما را وامی دارد تا ژرفمندانه و ماهرانه
استدلال کنيم.
پس
ما نبايد از تائيد نويسندهای انکار کنيم که ازخودبيگانگی (aliénation) و انسان زدايی(déshumanisation)
دنيای نظام سرمايهداری را بااصالتتر
و ظريفانهتر از ديگران به نمايش گذاشته است.
درست
است که کافکا نه با ديدگاه خوشبينانه به استقبال موکب جنازهء جهانِ
میرود که طعمهء فاجعه است، بلکه با نگاه سرشار از دلهره و نوميدی.
بااينهمه
آيا اضطراب و ياس میتوانند غيرقابل توجيه باشند؟ و آنهم در
زمانیکه زائيده آن در ميان تمام حوادث، رويداد مهمی مانند انقلاب
اکتبر است. مگر در همين عصر انقلابی نبود که دو جنگ وحشتناک
وهراسآور بوقوع پيوست، موجوديت ضد انقلابيون، اردوگاههای مرگ،
شکنجههای بیحد، کورههای آدمسوزی، آدمخوری (cannibalisme) با بزرگترين اکمال
فنی.
محکوم
کردن جامعهای به جامعهء انسان ستيز (antihumaniste)که به
ايدههای انسانگرايی (humanisme) توهين و تجاوز کند
و به تصويرکشيدن آن مانند هيولای که از ظلمات جهنم به بيرون جهيده
باشد، آيا موقفی ازيندست میتواند مخالف آرمانهای انسانگرايی (humanisme) باشد و آن
هم به مجردیکه آدم به آن نوت [موسيقی] اميدواری نه
افزوده باشد.
[يعنی]
همه چيز به خوبی پايان خواهد يافت.
يک
نويسنده مجبور نيست راه حل ارائه دهد. علامتهای سؤال [؟] شان پربار تر از
معنا است از علامتهای تأکيد [!] بیشماری که
با خط درشت چاپ شده اند.
هاملت3(Hamlet) که هنوز هم
هنوز است، بايد پاسخ بگويد. آيا راه حل در وجود فورتينبراس4(Fortinbras) تبارز خواهد کرد،
يعنی سرباز در برابر انسانی که میانديشد، شمشير در برابر شعور؟
و
استندال5(Stendhal) بزرگترين
نويسندهی عصر رومانتيک (romantique) چه راههای
حلی را ارائه میدهد؟ توماس مان (Thomas
Mann) کهاينهمه
در برابر کافکا مطرح میشود، چه راههای حلی را پيشنهاد
میکند: نفی مطلق، انعطافناپذيری: چنین چیزی ناممکن است!،
کافکا ما را به نفی از نفی (négation de la
négation) فرامیخواند. فردی که به تنهايی از خود در
برابر زورمندان دفاع میکند هميشه مجرم است و درهمهحال محکوم
محکمهی نامرئی. او نتنها قادر است از خود دفاع کند، نه سرنوشت شومش
را در جهت ديگری تعغير دهد و نه هم در خفا به قصر اربابها راه
يابد. آن تنها فرد معمولی (simple individu) که در برابر وضع
اجتماعی (la situation sociale) طغيان میکند، جز سايهء همان وضعيت
چيزی ديگری نيست، ناتوان و سردرگم. موجوديت منزویش در هر لحظهء
زندگیساز هم سرنوشتش و هم گناهش محسوب میشود. چنين است درک و
حس درونی کافکا، و چه پرشور آن را به نمايش میگذارد.
هر
چند کافکا مثل يک انسان عزلتگزين مايل بود آنچه را از ديدگاه
اجتماعی پيشازپيش مقيد شده بود،
«مطلقبسازد»، باوجودآن برآن نبوده است تا
واقعيت اجتماعی را با ماهيت عرفانی (entité mystique) عوض کند. درست
برهميناساس ما مارکسيستها مکلفيم که اثر اين شاعر بزرگ را از
برداشتهای نادرست پاک سازيم. زيرا زیان های را
که آثار کافکا متحمل شده است، نه از متن، که از تفسیر آنها منشاء می گیرد.
دلايل
ضديت با کافکا را به اينها تقلیل می دهند که او مارکسيست نبوده است،
که او نيروی طبقهء کارگر وتأثير انقلاب اکتبر را دستکم گرفته است.
همين ايرادها را میتوان به توماس مان (Thomas Mann)
و
هممعاصران ديگر کافکا گرفت. بیجا خواهد بود کيفيت آثار
آنها را با اين معيار مورد قضاوت قرار داد.
در
جهان جائی که تفاوت نظرهای بسيار باهم گلاويز میشوند، نه تنها
روشهای هنری گوناگون بلکه مواضع مختلف اجتماعی و فردی ضروری است.
بهجاست
که در کشورهای سوسياليستی آثار نويسندگان چون کلایست (Kleist) و داستويوفسکی (Dostoïevski) دوباره نشر می شود. بيهوده است آن امکانی که به
ديگران ميسر شده است از کافکا دريغ گردد.
اميدما
برين باد تا اين همايش کافکا را از حوزهء جنگ سرد رهایی بخشد و بدين امر
کمک کند تااينکه آثارش به شارحين محدود نماند، بلکه به دست
خوانندگان [کشورهای] سوسياليستی برسد.
من به دنيای سوسياليستی ندا می کنم: اثر کافکا را از تبعيد ناخواستهاش دوباره بازگردانيد. به او اجازهء اقامت نامحدود بدهيد.
پاورقیها [از مترجم]
1 - LE SIECLE DE KAFKA
Centre Georges
Pompidou, Paris 1984
En coproduction
avec
Pages 223-225
ISBN
2-85850-252-8
2 - Roger GARAUDY: D'un réalisme
sans rivages
Paris : Plon,
1963
-2 فورتينبراس، شاهزادهی ناروی است که پدرش با همين نام در ميدان کارزار بدست هاملت از پا در آمده است. فورتينبراس تشنهی انتقام است.
-3هانری بيل استندال 1783-1842،Henri Beyle Stendhal ، نويسنده وروماننويس فرانسه.
زولا (Emile Zola) در بارهی استندهال مینويسد: «روماننويس بزرگ ما، استندهال انسانها را مثل حشرات عجيبی که میزيند و میميرند مطالعه میکند. موجوداتی که بوسيلهء قوههای مهلک به پيش رانده میشود؛ يگانه هم وغم استندال تعين کردن ماهيت، نيرو و جهت این قوهها بود. انساندوستی او هيچگاه با مروت قهرمانان [داستان] اش تمايل عاطفی برقرار نمیکرد. اين انسان دوستی فرا تر از تيرهبختی، سيهروزی و جنون قهرمانان داستانش میرفت. او تنها به اين قناعت میکرد که با تجزيه و تحليل کارش را کند و سپس فقط نتايج کارش را به نمايش بگذارد. اثر روماننويس بايد در آنجا خاتمه يابد که کار اخلاق گرا (moraliste) شروع میشود».
Emile Zola, causeries dramatiques, 1881
...در رديف ما هميشه اين پرسش شنيده
میشود: کافکا به چه
درد ما میخورد؟ آيا
او برای ما سودمند
است؟ اگرچه اصولاً بايد
يکچنين سودگرايی
(Utilitarisme) خشک را با شدت هرچه تمام رد کرد
– زيرا وظيفهء هنر نه ترغيب به کار است و نه بيدارساختن حس
خوشبينی
ازين دست که
«بگذار خوش و بیحال و خالی از هر دغدغهای
به راه مان
ادامه دهيم» - باوجوداين
مايلم به اين پرسش، پاسخ بگويم: ما به کافکا ضرورت داريم، ما به کافکا
نيازمنديم؟