شماره ‌های پیشین


شماره اول

شماره دوم
 سايت‌های ديگر:
  
ه

 

 دهقان زهما

سیاست‌های زبان، فرهنگ و هژمونی

نسخهء پی دی اف

1

نباید حتماً استعداد سرشار داشت و یا با نظریه‌های اقتصادی و اجتماعی آشنا بود تا به این حقیقت دست یافت که دنیای ما روز به روز کوچک‌تر می‌شود. در دنیای سرتاسری شدن اقتصادِ سرمایه‌داری "گلوبالیزم"، "همه آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود."[1]

کافی است یک نظاره‌گر خوب باشیم و از هوش متوسط برخوردار باشیم تا پی بریم که جهان از آغاز دهه نود بدین‌سو دست‌خوش دگرگونی‌های ژرف است.

انکشاف وسائل حمل و نقل مدرن، همه‌گیر شدن انترنت و مهاجرت‌های میلیونی از کشورهای عقب‌مانده به متروپل‌ها، جهان را با گذشت هر روز کوچک‌تر می‌کند. همین رشد سرسام‌آور و دگرگونی‌های اقتصادی-اجتماعی در سطح جهان پژوهشگرانِ علوم اقتصادی و اجتماعی را واداشته است که از "دهکده جهانی" سخن رانند.

هر چند که سرمایه‌داری بعضی از مناطقِ جهان را به حال خود رها کرده است تا از آن چیزی به جز از زمین سوخته بر جا نماند، ولی در مناطقی که سود را بو می‌کشد، سرمایه‌گذاری هنگفت می‌کند و پای این کشورها را به بازار جهانی می‌کشاند.

دگرگونی‌های ژرف در عرصه جهانی باعث شده‌اند تا مقولاتی چون دیالوگ‌های درون فرهنگی، کنش‌های ارتباطی و یا "نبرد فرهنگ‌ها" در حوزه‌های علم سیاست، جامعه‌شناختی و فلسفه رواج پیدا کند.

 با اینکه تغییرات در روابط و مناسبات فرهنگی خیلی آهسته‌تر در مقایسه با تغییرات زیرساختی انجام می‌پذیرند، ولی باید در نظر داشت که هیچ فرهنگی نمی‌تواند از تأثیرات این روند فرار کند و به دور خویش دژ آهنین کشد. افغانستان را در نظر گیرید: میدانیم که یگانه سهم مهم و چشمگیر افغانستان در زمینه فروش و صدور کالا به خارج تریاک است و این سرزمین تا بحال قادر به بازتولید سادۀ خویش نیست. به بیانِ دیگر کشور جنگ‌زدۀ افغانستان هیچ‌گونه سهمی در بازار جهانی ندارد. ولی با این همه گواهیم که مدرن‌ترین کالاها از طریق تلویزیون، انترنت، سینما و DVD   به شکل تجسمی، حداقل در شهرها، در اذهان نفوذ می‌کند و کسی را یارای آن نیست که جلو نفوذ واژه‌های "بیگانه" را بگیرد و از زبان روزمرۀ مردم "پاک" کند.

اصولاً چرا باید این "پاک‌سازی" انجام پذیرد و چه کسی و به چه دلیل به خود اجازه می‌دهد که دست به چنین کاری زند؟

آقای خرم، وزیر اطلاعات و فرهنگ، با این حجت بی‌پایه که واژگانی همانند دانشگاه و دانشجو "بیگانه" و ایرانی‌اند و به همین دلیل غیر اسلامی، به سانسور و طرد این واژه‌ها در دوایر رسمی اقدام کرده‌اند؛ و کسانی را که از کاربرد این واژه‌ها در دوایر رسمی دریغ نمی‌ورزند، از کار و وظیفه موقوف می‌کند.

منطق اینگونه ناسیونالیزم زبان و هژمونی‌طلبی بسیار ساده است:

آنچه که بیگانه شناخته می‌شود باید از زبان "ما" طرد شود و افرادی که سرسختانه روی کاربرد آن پافشاری می‌کنند با تحریم روبرو خواهند شد. پر واضح است که این عمل آقای خرم در راستای سیاست زبان در جامعۀ قبیلوی قرار می‌گیرد که ریشه‌های بس دیرینه دارد و پاره‌یی از قلم‌بدستان و زیادنویسان تبار‌گرای‌مان در خارج از کشور از طریق انترنت از دیرهنگام بدین‌سو آنرا دامن میزنند.

و اما، واکنش بخشی از "روشنفکران" معترض ما در قبال این هژمونی‌طلبی و ناسیونالیزم زبان چگونه بوده است؟

اینان بجای آنکه بکوشند تا ساخت "بیگانه‌ستیزی" در زبان را بشکنند، تمام تلاش آنها در این جهت بوده است تا ثابت کنند که واژه‌هایی مانند دانشجو و دانشگاه تابیعت زبان دری را دارند و با این زبان بیگانه نیستند. یک‌چنین گفتاری فقط روی سیخی را که بر آتش می‌سوزد بر می‌گرداند و در قبال موضوع اصلی که همانا "بیگانه‌ستیزی" در زبان باشد، بی‌تفاوت می‌ماند و آنرا امر بدیهی می‌داند.

تلاش بخاطر اثبات این امر که واژه‌هایی همانند دانشگاه و دانشجو در زبان فارسی دری بیگانه نیستند، چهره دیگری از "بیگانه‌ستیزی" در زبان است. من باور دارم که ما تا بحال به این "بیگانه‌ستیزی" در زبان توجه نداشته‌ایم. بگذارید در زمینه ترجمه، واژه‌سازی و واژه‌گزینی در زبان فارسی مثال بیاورم: متأسفانه از محیط "روشنفکری" افغان‌ها نمی‌توان مثال آورد. و اما در ایران که از چهار دهه بدین‌سو ترجمه و واژ‌سازی رونق بی‌پایان دارد، ترجمه‌های درخشان به بازار آمده است. با این حال در میان آنهمه ترجمه‌های خوب گهگاهی به واژه‌سازی‌هایی می‌توان سرخورد که مایه تعجب و افسوس می‌شود. بعنوان مثال دکتر م.ش.ادیب سلطانی بیشتر از بیست سال عمر خویش را صرف ترجمه "سنجشِ خردِ ناب" اثر امانوئل کانت کرده است که ترجمه لغت به لغت این اثر جاودان است. و اما، تعصب و ناسیونالیزم زبان در پاره‌یی موارد کار را مشکل کرده است زیرا که دکتر ادیب سلطانی به جای استفاده از واژه‌های مأنوس و جاافتاده در زبان امروز فارسی، به زبان پهلوی رجوع می‌کند و بطور مثال، در برابر مفهوم دیالکتیک از "دویمچه‌گویی" استفاده می‌کند.

ناگفته پیداست که این امر نیز باعث شده است که برگردان آقای ادیب سلطانی نیازمند ترجمه‌یی دیگر باشد.    

من در این مقال مختصر نخست بر مفهوم "پاک‌سازی" در زبان و مفاهیم درونی شده در آن مکث خواهم کرد و در گام دوم، اشاره‌یی به سیاست‌های زبان در افغانستان خواهم داشت.

2

"پاک‌سازی" زبان

در کشورهای اروپایی تلاش برای پاک‌سازی زبان را باید همپای رشد ایدئولوژی ناسیونالیزم و سیاستهای زبان در زمینۀ پرورش و رشد "زبان ملی" مطالعه کرد. "زبان ملی" عنصر مهم ناسیونالیزم بمثابه یک پدیدۀ هویت‌بخش بوده است که اتکای آن بر مفاهیم ذات‌گرایانه و برداشت ذات‌گرایانه از ملت بوده است.

"زبان ملی" نمی‌توانست شکل گیرد، مگر آنکه صنعت چاپ انکشاف می‌نمود و مطبوعات مردمی در شکل انتشار متمرکز اخبار و مجله پدیدار می‌گشت.[2]

از اینرو سخن راندن از "زبان ملی" در مسیر تاریخ دوهزارسالۀ یک قوم و یا جماعت حرف کاملاً بیهوده و یک اسطوره است، زیرا که پدیده‌یی به اسم "زبان ملی" بیشتر از دوصد سال قدامت ندارد و به همین دلیل همانند دولت-ملت پدیده‌یی کاملاً جدید است و تاریخ پیدایش آن به قرن هژده و نوزده در اروپا بر می‌گردد.

برعکس امپراتوری‌های عهد باستان و یا دولت‌های دینی در سده‌های میانه، دولت-ملت‌ها پاسبانی از "زبان ملی" را تا سطح یک برنامه سیاسی ارتقأ دادند و به عنوان یک عنصر مهم هویتی در قانون اساسی گنجانیده شد.

از اینرو می‌توان ادعا کرد که دولت-ملت‌ها از "زبان ملی" بمثابه یک عنصر هویت‌بخش حفاظت می‌کنند و پاسبانی آنرا همانند مرزهای داخلی خویش می‌دانند. پیآمد این روند سیاست هویت‌بخش بر مبنای زبان مشترک و تاریخ مشترک، تقدس زبان خود و طرد زبان بیگانه بوده است که در واقع امر هیرارشی زبان را نیز پدید می‌آورد.

آنچه را که در بالا بیان کردیم مربوط به سیاست رسمی از بالا می‌شود. و اما نباید نقش مورخین، ادیبان و شاعران را از پایین نادیده گرفت. اینان در روند شکل‌گیری ناسیونالیزم بطور کل و شکل‌گیری ناسیونالیزم زبانی نقش بس مهم و فعال را ایفا نموده‌اند و نباید آنرا دست کم گرفت.

البته مقیاس رشد و شکل‌گیری ناسیونالیزم در کشورهای اروپایی هرگز یکسان نبوده است. و به همین دلیل سیاست‌های زبان به گونه‌های مختلف انجام پذیرفته است. در اینجا سخن از گرایش مسلط در میان است.

بطور مثال رشد ناسیونالیزم زبان در آلمان در مقایسه با فرانسه و انگلستان چشمگیر بوده است، زیرا که آلمان در مقایسه با دو کشور نامبرده عقب‌افتاده‌تر بوده است و "افتخار ملی" خویش را در زبان می‌جست. به همین دلیل موضوع زبان تا امروز یکی از مهمترین عناصر ناسیونالیزم آلمانی است. (نمونه آن فیشته است که "آلمانی بودن" را در زبان آلمانی می‌بیند.)

ناسیونالیزم و رابطه آن با زبان و فرهنگ یکی از مهمترین موضوعات در  حوزه‌های علوم سیاسی و جامعه‌شناسی می‌باشد. و اما از دهۀ هشتاد بدین سو پرادایم جدیدی در این زمینه آغاز شد که در زیر به آن خواهیم پرداخت. قبل از اینکه به مفهوم ذات‌گرایی بپردازم، اشاره به یک نکته را در زمینۀ ناسیونالیزم در کشورهای عقب‌مانده و اشکال پدیدار آن ضروری می‌دانم: در کشورهای عقب‌مانده و پیرامونی ناسیونالیزم و گرایشات ناسیونالیستی، ناسیونالیزم زبان و پاسبانی از "زبان ملی" بمثابه واکنشی در برابر "هجوم تفکر غربی"، پاسداری از هویت بومی، پا به عرصۀ وجود گذاشت. به همین دلیل حتی از سوی چپ‌های این کشورها بعنوان یک پدیدۀ مترقی شناخته شده است. ولی آنچه که مربوط به کارکرد اجتماعی ناسیونالیزم می‌شود، بطور مثال جذب و دفع، خصیصۀ یکسان دارند و در نهایت امر یک واکنش عقب‌گرا در برابر "هژمونی غرب" بوده است.

آنچه در این زمینه مهم می‌نماید، این است که نباید ظهور ناسیونالیزم و گرایشات ناسیونالیستی را به واکنش در برابر غرب تقلیل داد.

ناسیونالیزم اتنیکی و ناسیونالیزم زبان محصول ساختار جامعه و دینامیک سیاسی اجتماعی آن نیز است. در افغانستان ناسیونالیزم اتنیکی و ناسیونالیزم زبان پیوند تنگاتنگ با تلاشهای نخبگان سیاسی و سیاستهای زبانی و اتنیکی آنها داشته است که هدف اصلی آنها حفظِ انحصار قدرت و دستیابی به هژمونی بوده است. (در این باب در آینده بیشتر خواهم نوشت.)

در آغاز گفتم که ذات‌گرایی مفهوم درونی شده در ناسیونالیزم زبان است. پس سئوال مطرح می‌گردد که ذات‌گرایی چیست؟

ذات‌گرایی

نخست باید ببینیم که ذات‌گرایی چیست؟ چگونه نگرشی را باید ذات‌گرا نامید؟ طرح ذات‌گرایانه‌یی فرهنگ و زبان به پدید‌های فرهنگی و اجتماعی به عنوان واحدهای بسته، یکسان و ناظر بر کل برخورد می‌کند. پیربوردیو جامعه‌شناس و متفکر فرانسوی نوع نگرشی را که ویژگی‌های معین و مشخص افراد و یا گروهای اجتماعی را در یک زمان معین در جوهر و ذات آنها می‌جوید و به آن بعنوان واحدهای بسته بیولوژیکی و یا فرهنگی می‌نگرد، نگرش ذات‌گرا می‌نامد.[3] اینگونه نگرش به فرهنگ، زبان و پدیده‌های اجتماعی، از آغاز دهۀ هشتاد بدین‌سو در بوته نقد قرار گرفته است. از دهۀ هشتاد بدین‌سو پس از مباحث کونستروفیستی از اعتبار نظریه‌های ذات‌گرایانه سخت کاسته شده است. مباحث کونستروفیستی با آثار نام‌آوری چون "ابداع سنت‌ها"، هابزم و رانجر، 1983؛ "جماعت تصوری"، اندرسن، 1983 و "فرهنگ‌های مختلط" کلیفورد، 1988، پیوند خورده است.

برعکس طرح و نظریه‌های ذات‌گرایانه، مدافغین مباحث کونستروفیستی به این باورند که فرهنگ و زبان در هیچ دوره‌یی از تاریخ پدیده‌‌های یک‌دست و یک‌بافت نبوده‌اند.

در واقع امر "زبان ناب" و "فرهنگ ناب" وجود ندارد و یک اسطوره است. فرهنگ و زبان و تفاوتهای حاکم میان آنها به هیچوجه از نوع "هستی‌شناسانه" (Ontologisch) نیست، بل، یک دستاورد تاریخی و اجتماعی است که مهر زمان و "عناصر غیر خودی" را با خود حمل می‌کند. در یک کلام فرهنگ و زبان پدیده‌های مختلط‌(hybrid)اند. اختلاط زبان فارسی با زبان عربی می‌تواند برای ما مثال خیلی قابل لمس باشد. از اینرو ‌توان گفت که فرهنگ و زبان نه از یک عنصر، بل، از عناصر گوناگون و "غیر خودی" تشکیل شده است.

این امر، اما، از پایان قرن بیستم بدین‌سو بیشتر از هر وقت دیگر قابل لمس است و سرعت سرسام‌آور یافته است.

در دنیایی که مطبوعات جدید و وسائل حمل و نقل مدرن به حرکت و جابجایی انسان‌ها سرعت بی‌نظیر بخشیده است؛ در دنیایی که انترنت، تلویزیون و سینما دژهای به اصطلاح "بسته‌ترین فرهنگ‌ها" را می‌شکند و کنش‌های درون‌فرهنگی به امر اجتناب‌ناپذیر مبدل گشته است، تأثیرپذیری فرهنگ‌ها و زبان‌ها از همدیگر حتی برای آنانیکه با چشم می‌اندیشند، امری انکارناپذیر است و "مختلط بودن" فرهنگ بیشتر از پیش آشکار می‌شود.

3

مسأله زبان و هژمونی‌های اتنیکی در افغانستان

مردم افغانستان نیازمند پاسخ به بدیهیات روزمره، بطور مثال آب آشامیدنی، خوراک و سرپناه دارند، تا به بحث‌های جنجال‌برانگیز و سیاست‌های هژمونی‌طلب در حوزۀ زبان. در سرزمینی که پایتخت آن در قرن بیست‌و‌یکم میلادی از فقدان کانالیزاسیون رنج می‌برد و نام تریاک با نام افغانستان عجین شده است، بسیاری از سیاست‌گزاران و "روشنفکران" آن نظر به گرایشات اتنیکی مصروف "پاک‌سازی" زبان و فرهنگ‌اند. برخی از آنها بیشتر از دو دهه بدین‌سو در غرب زنده‌گی می‌کنند و تا هنوز چشم‌بسته به نظریه‌های ذات‌گرایانه و ناسیونالیستی دل‌بسته‌اند. اینان در نهایت با انتقاد بر نظریه‌های هژمونی‌طلب از سوی سیاست رسمی در برابر آن هژمونی دیگری را قرار می‌دهند. البته این موضوع در افغانستان ریشه‌های تاریخی دارد که در زمان جنگ سرد و سقوط ایدئولوژی‌ها به اوج خود رسید و افغانستان را به پرتگاه نابودی مطلق کشاند. در اینجا بصورت مختصر به این موضوع خواهم پرداخت.

رقابت میان زبان‌های مختلف در افغانستان ریشه در سیاست‌های هویتی دولت و هژمونی‌های اتنیکی دارد که همپای تحکیم و یا تحریم "قدرت مرکزی"، دستیابی به منابع قدرت و یا سلب دیگران از منابع قدرت در حرکت بوده است. حاملین اصلی این رقابت قشر شهرنشین و با"سوادان" ما بوده‌اند. میدانِ این رقابت‌ها حوزۀ سیاست و محیط روشنفکری بوده که از سوی حاملین آنها بصورت فعال در حوزه سیاست رسمی و غیر رسمی، مطبوعات و دانشگاه بازتاب یافته است. از جمله فعالیت‌های فرهنگی-سیاسی هژمونی‌طلب می‌توان از تأسیس پشتوتولنه و انجمن تاریخ یاد کرد. تأسیس حزب افغان‌ملت و برنامۀ سیاسی وی برای دست‌یابی به هژمونی اتنیکی و زبانی و پاسخ نادرست جریان "ستم ملی" به "مسأله ملی" در دایرۀ همین رقابت‌های اتنیکی و زبانی می‌گنجد.

یک گسست مهم در تاریخ معاصر افغانستان تجاوز شوروی سابق به افغانستان بود. با این تجاوز جامعه نه تنها تعادل خویش را از دست داد، بل، هیرارشی نانوشته "قومی-نژادی"  در جامعه در هم شکست.

در دورۀ "جهاد" احزاب اسلامی نظر به گرایشات اتنیکی، زبانی و مذهبی شکل گرفتند و همین امر زمینه را برای کشورهای همسایه نیز میسر می‌کرد تا  بر اقوام مختلف با  درنظرداشت مذهب سرمایه‌گذاری کنند. پس از خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان و "پایان نبردهای ایدئولوژیک" اکثریت کادرها و اعضای حزب دمکراتیک، قطب‌نمای خویش را از دست دادند و به آغوش قبیله خویش برگشتند. تلاش نجیب‌الله و حزبش بخاطر استحکام بخشیدن به "قدرت مرکزی" نیز باعث شد که هرچه بیشتر "اقلیت‌ها" در حوزۀ قدرت دولتی جذب شوند. این روند جامعه را بیشتر از پیش اتنیزه کرد که از سوی سیاست اتنیکی نجیب‌الله تغذیه می‌شد؛ و دست‌اندکاران نمایندگان اتنیک‌های مختلف در دولت به سیاست فعال زبانی و فرهنگی هژمونی‌طلب دست یازیدند که منجر به آگاهی‌های اتنیکی بی‌سابقه در جامعه شد. این امر زمینه سقوط دولت نجیب‌الله را نیز میسر کرد.

(بطور مثال ملیشه‌سازی در جنوب و جنوب‌شرق، در شمال افغانستان مسلح ساختن عبدالرشید دوستم و  ادغام "سازا" در دولت نجیب‌الله.)

بعد از یازده سپتامبر و بنیادگذاری" دولت اسلامی افغانستان" و انطباق "جهادی"‌ها در ساختارهای قدرت این رقابت نیز از سوی پاره‌یی از حاملین سیاست رسمی و غیر رسمی و از جانب بخشی از روشنفکران از پائین دامن زده می‌شود. عقب این رقابت دستیابی به هژمونی‌های زبانی و ناسیونالیزم زبان کمین گرفته است که اتکای اصلی آن بر مفاهیم ذات‌گرایانه از فرهنگ و زبان است. تلاش‌های وزیر فرهنگ و اطلاعات افغانستان را باید در همین متن مطالعه کرد. وزیر فرهنگ و اطلاعات "ما" ادعا دارد که واژگانی چون دانشگاه و دانشجو "بیگانه"‌اند و کاربرد آنها را در دوایر دولتی تجاوز به "فرهنگ افغانی" می‌داند و با این کار می‌خواهد "بیگانه‌ستیزی" و "غیرت افغانی" خود را به نمایش گذارد. و اما پارادوکس را ببینید که ایشان در دولتی جا خوش کرده است که محصول "بیگانه" است و بدون حضور نیروهای "بیگانه" یک لحظه به حیات خویش نمی‌تواند ادامه دهد. از آقای خرم و ساختاری که از وی حمایت می‌کند نباید بیش از این انتظار داشت. اتفاقاً اگر ایشان برخورد برعکس به فرهنگ و زبان می‌کردند مایه شگفت و تعجب بود.

هرگونه تلاش بخاطر اثبات این امر که آیا واژه‌هایی چون دانشگاه و دانشجو واژه‌های فارسی‌اند و یا "بیگانه" کاری سخت نادرست است و ما را بدام می‌اندازد.

چرا؟ برای اینکه ما هیچ دلیلی عقلانی نمی‌توانیم بیابیم که حتماً واژه‌های "بیگانه" را که در زبان روزمرۀ مردم راه پیدا کرده‌اند و موجب پربار شدن زبان می‌شود، طرد و قلع و قمع نمائیم. (مگر اینکه برخورد هستی‌شناسانه‌ی هایدگروار به زبان و فرهنگ داشته باشیم که در نهایت سر از گریبان نژادباوری بدر می‌کند.)

برای رفع سؤتفاهم باید بگویم که قصد من هرگز این نبوده و نیست که ما دور از هرگونه هنجار، هر واژه به اصطلاح "بیگانه" را بپذیریم. ولی واژگانی که در زبان روزمره مردم رایج می‌شوند و در ادبیات ما مأنوس هستند، جزء لاینفک زبان مادری ما می‌شوند. و از سوی دیگر باید توجه داشت که در بیست سال اخیر جامعۀ افغانستان دستخوش تحولات عمیق بوده است. این تحولات ساختاری و مهاجرت‌های میلیونی افغان‌ها به کشورهای همسایه و غرب، اثرات مهم بر زبان و فرهنگ گذاشته است. از این رهگذر دو نسل ما یا در خارج پا گرفته و یا در خارج متولد شده است. در دو فرهنگ پا گرفتن و بزرگ شدن، خود می‌تواند مجالی باشد برای پویائی "فرهنگ خودی" و آنرا باید مثبت بررسی کرد.

در ایران یک نسل با سواد سربلند کرده است که با لهجه ایرانی صحبت می‌کند و این نسل بزبان فارسی و کاربرد آن  آشنا است. چه کسی به خود اجازه می‌دهد زبان این نسل را قلع و قمع نماید؟ شاید فقط خیره‌سرانی همانند آقای خرم و همتایان او.

باری، مورد سخن من با "باسوادان" و "روشنفکران" افغانی است:

ما باید از بت‌واره‌گی، تقدس و تلاش برای "پاک‌سازی" زبان از واژه‌های انطباق یافتۀ "بیگانه" در زبان مادری دست برداریم و شالوده‌های ذات‌گرایانه و ناسیونالیستی آنرا بشکنیم، زیرا که اگر وضیعت فکری "باسوادان" و "روشنفکران"‌مان طوری باشد که یک هژمونی را در برابر هژمونی دیگر قرار دهند، پس چه جای شکایت از آقای خرم می‌تواند وجود داشته باشد.

ما باید بکوشیم تا شالوده‌های ناسیونالیزم زبان را بشکنیم که در حقیقت تلاشی است برای بدست آوردن هژمونی سیاسی و تثبیت هویت‌های اتنیکی در صحنه سیاسی.

زبان و فرهنگ، آنهم در دنیای امروز، پديده‌های زنده و سیال‌اند که هیچ دیوار آهنینی نمی‌تواند راه را بر آنها ببندد. قلع و قمع و سانسور زبان، بیانگر حقارت پاسبانان خشک‌مغز و جولازدگانی است که هنوز که هنوز است از واقعیت‌های خونین افغانستان و تاریخ معاصر وی چیزی نیاموخته‌اند، چه رسد به اینکه روح زمانه را درک کرده باشند.    



[1] Karl Marx/Friedrich Engels, Das kommunistische Manifest, Bd.I, Berlin, 1988, S.420

[2] Benedict Anderson, Die Erfindung der Nation. Zur Karriere eines folgenreichen Konzepts, Berlin 1998, S.17ff. u. 39ff.

[3] Pierre Bourdieu, Praktische Vernunft, Frankfurt a. Main, 1998, S. 16